۲ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

دوشنبه ۱۸ آبان ۹۴ ، ۱۰:۵۸

"بعضی چیزا هست از ذهن ادم نمیره...چیزایی که یهو زدن تو حالت،تو ذوقت،تو دلت و اونو شکوندن.حتمنم نباید موضوع شکست عشقیو این چیزا باشه.نه!اتفاقا منظورم هر چیزی میتونه باشه جز این یه مورد..لحظه هایی که تو ارتباط با دیگرون پیش میاد...خانواده،دوست،همکلاسی،همکار و...همه و همه...لحظه هاییی که شاید اونا ام قصدی نداشتن ولی برات "بد"ساختن.نمیدونم...نمیتونم فراموش کنم...بحث بخششو گذشتن نیست.بحث من تو ذهن ادم موندنه.که شاید بظاهر فراموش کردی ولی یه جاهایی قرار گرفتن ...تو یه موقعیتایی یهو یادت میاد و ممکنه یهو وسط حرف زدن ساکت شی...یا...یهو وسط خنده هات حتی نذارن یه لبخند رو لبت بمونه و...

خودم به شخصه حالت تنفر و تجربه نکردم.یعنی انگار این آپشنو ندارم.اگه برا احساس یه صفر در نظر بگیرم که بی نهاین منفیش بشه تنفر و بی نهایت مثبتش بشه عشق برا من همه تحت هر شرایطی رو صفرم.شاید تو یه لحظه برم رو منفیه بی نهایت ولی باز برمیگردم رو صفر.وقتی نتونی از کسی متنفر باشی نمیتونی کینه ایم باشی.بعضی وقتا حس میکنم کینه ای نبودن بده.اینکه بدی ادمارو فراموش میکنم بده.باید یادم بمونه تا حواسم باشه هر کسی شایسته هر نوع احترامی نیس ولی حیف...

مادرم همیشه میگه "فلانی خونت مهمونه.حق نداری طوری برخورد کنی که حتی اون احساس کنه خوشت نمیاد ازش"اینا رو نگفتم که بگم اینکارارو کردم که ممامانم اونو گفته ولی خب...نصیحت مادرانست دیگه!!جا و مکان نداره...مادرا مادرن.چ مادر من باششن.چه مادر شوما ها.

بعضی وقتا اصن نمیدونم چی میخوام بنویسم...یا چی بگم...اصن چیزی که نوشتم در حده یه چست هست یا نه...بعضی وقتا خودمم خودمو نمیفهمم.ولی دستم رفت و نوشتم دیگه...

کاش زندگی "کاش"نداشت.

(جمعه-15ابان-94.حین حل تمرین الکترومغناطیس.فصل 1:سوال 9-15:40)"

الانم که اینجام...استاد محترم الکترومغناطیس تشریف نیاوردن.:)

خود من
سه شنبه ۱۲ آبان ۹۴ ، ۱۱:۲۰

+ شنیدین که میگن "دلو از عزا درآوردن".من اینو این میدونستم: "دلو از غذا درآوردن".خب نمیفهمیدم ربط غذا رو به عزا.بعد حتی تو دبیرستانم که تو کنایه ها مون داشتیم .گفتم چقدر یه معلم میتونه بی سواد باشه!!!شایدم حواسش نبوده نقطه ی "ع" رو نذاشته "ز" شم بخاطر بدخطی اینطوری شده!!!(خنگ خودتی!!!بی ادب!!!cheeky)

+ ما اصولا یه چیزاییو میگیم: تبرکن.ینی به یه زیارتگاهی ،جایی،تمسک جسته شده و اینا متبرک شدن.

یه سری چیزا رو تلویزیون تبلیغ میکرد به اسم:سس تبرک،رب  تبرک ،کمپوت تبرک و...که کارخونشم تو مشهده.همیشه فک میکردم واقعا اینا متبرکن.نکه تو مشهدم بووووود...دیگه خیلی به این فکرم مطمئن شده بودم.و بعدا فهمیدم که این فقد اسمه کارخونس...مثلا اگه اسمه من گلدون باشه واقعا من گلدونم؟؟حالا میدونم بعید نیس...ولی خب...

 

+ همیشه (بچه بودما!!الان فهمیدم!)فک میکردم اینایی که واس آهنگاشون show میسازن؟؟ب..عد...همیشه یه دختریم توش هس که مثلا مخاطبشونه!!!فک میکردم زنه خواننده هس...indecisionبعد که مثلا یه آهنگ دیگه ازش میدیدم با یکی دیگه ...خودتون تصور کنین قیافمو فک کنم بهتر باشه!!(چقد فکرم پاک بوده..یاد بگیرن منحرفاwink)

 

+ خداییش یچی بگم الان یهویی یادم افتاد!!!خیلی دیگه ابروم میره.ولی خب...تلویزیون جلوش یه چراغ داره که با چراغ کنترل ارتباط برقرار میکنه که کنترل عمل کنه.قبول دارین یانه؟؟خب!!بخدا بچه بودم!!اون موقعام تازه کام اومده بود!!ندیده بودم میفهمی؟؟؟ندیده بودم!!!! با اخوی سره کام دعوامون شد...دستمو گرفتم جلو مانیتور که کیبورد و موس عمل نکنه!!!frown

+ اولین باری که لغت معجون به گوشم خورد تو یه کارتونی بود که جادو گره داشت یه معجون درست میکرد بده یکی بخوره بمیره.فهمیدین یا بقیشوبگم؟؟هیچی دیگه!!منم رو هر آبمیوه فروشی کلمه "معجون"و میدیدم میترسیدم . بعد میگفتم واقعن اینام جادوگرن؟؟چه راحت بساط کردن!!!

................................

+بازم بگم؟؟ نخندین اعتماد به سقف برام بمونه.

(یادم نمیاد این پست و کی نوشتم.)

شاید کامنتارو دیر ج بدم.ولی حتمن ج میدم.چون برا جلوگیری از اعتیاد به نت مخصوصا الان که کلیییی درس دارم هفته ای ای یکی دوروز در خدمتتون هستم هم برا وب خودم هم برا سر زدن به شوماها)