۳ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

سه شنبه ۲۹ تیر ۹۵ ، ۱۸:۲۴

همین یک شنبه ای بود.صبح مثه خانومای گل پاشدمو حاضر شدمو آق بابا زحمت نمودن دخمل جیگرشونو رسوندن و من در کمال آرامش تو این گرما رسیدم.خوشحال و خندون رفتم سر کلاس و خداشکر دو سه نفر فقط بودنو تونستم یجای خوب جلو کولر (این کلاس ما شبکه کولرش گوشه کلاسه و بنده خدا استاد و نفرات روبروییش همیشه خدا در گرمای شدید بسر میبرند.برا همین تو یه کلاس 48ظرفیتی که 60 نفرشاگرد گرفتن جای خوب نعمته.چون تایم کلاسم زیاده گرما حوصله و یادگیری و ...رو کم میکنه.)خلاصه..نشستمو.گوشیمو ذرآورذمو هندزفری رو گذاشتم که مثلا آهنگ بگوشم این نیم ساعته مونده رو.گفتم حالا که کلاسم خالیه تقریبا صداشوکم کنم که یه وقت شنیده نشه از بیرون.خیر سرم شعور به خرج دادم.خلاصه ..آهنگو گذاشتم دیدم صداش خیلی کمه.بیشترش کردم دیدم بازم کمه.گفتم حتمن چون اهنگه حالت وویس داره ولمه خودش پایینه.برا همین بیشترش کردم.که یهو متوجه شدم...

اصن هدفونه وصل نشده:|ینی سوکتش خوب نرفته جاش...

خدا سرتون نیاره..از خجالتم حتی برنگشتم ببینم اون دو سه نفری ک سر کلاس بودن در چه حالن.

دیگه وااااقعا چیزی برا گفتن ندارم...:|

شنبه ۵ تیر ۹۵ ، ۰۸:۲۳

همیشه یه مسئله ای هست که باعث موفقیت میشه.مسبب شم نباشه یکی از عواملش بحساب میاد.اونم فراموش نکردن اصل و ریشست.همین که فراموش بشن یه سری چیزا میاد تو ذهن آدمو میشه اصل.میشه هدف.که قبل اینا حتمن غرور اومده.اعتماد به سقف اومده.اومده که "اصل" عوض شده.بعضی وقتا این "اصل" هدفی بوده که موقع شروع...موقع گذاشتن اون اولین آجر داشتی.اونو گذاشتیو با یه بسم الله شرو کردی و همه چی اوکی پیش رفته.ولی همین که همه چی اوکی شد...یادت میره اون آجر اول و به چه نیتی گذاشتی!؟یادت میره و یهو هدفت میشه یچی دیگه که حتی ممکنه نقطه مقابلش باشه.تو برا نقطه مقابل بسم الله نگفته بودی!؟گفته بودی؟!پس همه چی وایمیسته..یا وایمیسته یا خراب میشه.

واسه ما که خداروشکر خراب نشد.ولی قراره شیش ماهی وایسته.خداروشکر که از یاد رفتم...یادم اومد.

رسالتتونو فراموش نکنین...قرار نیست همیشه برای خودمون زندگی کنیم.شاید برای به اوج رسوندن کسی..چیزی و یا حتی واژه و مفهومی اومدیم.یادمون نره.:)

 

خود من
چهارشنبه ۲ تیر ۹۵ ، ۰۰:۰۰

+"عشق به دیگری ضرورت نیست حادثه است

عشق به وطن ضرورت است نه حادثه.

عشق به خدا ترکیبی از ضرورت و حادثه است"

+عاشق زمزمه میکند..فریاد نمیکشد.

+عشق یعنی پویش ناب دائمی.به سراغ خستگان نمیرود.

+خداوند خدا،بیش از آنکه انسان را بیافریند،عشق را آفرید.چرا که میدانست انسان بدون عشق درد روح را ادراک نخواهد کرد و بدون درد روح،بخشی از خداوند خدا را در خویشتن نخواهد داشت.

+عاشق بهانه نمیگیرد..نق نمیزند...درباب رندگی سخت نمیگیرد...عاشق ترک لبخند نمیکند!لبخند تذهیب زندگیست و بوسه ایست بر دست های نرم محبت.

+چشم آن کس که میبیند مهم نیست..روح آن کس که دیده می شود مهم است.همه کس را نمیشود وا داشت به چشم پدری یا مادری نگاه کنند.اما...خورشید اگر واقعا خورشید باشد همه خیره چشمان بدنگاه را کور می کند.

+قیمت عشق همیشه بیش از تحمل آدمی بوده.

+یکبار باید عاشق "دیگری" شد.اما یکبار نباید زندگی کرد.و زندگی را نباید یک قطعه کامل غیر قابل تقسیم به اجزا فرض کرد.یک گلدان...یک کوزه...زندگی به اجزای بیشماری قابل تقسیم است.که هر جز به تنهایی زندگیست.هر واحد کوچک زندگی ،زندگیست و کل زندگی باز هم زندگیست.چه کنیم که اسم جز و کل یکیست؟!اما اگر قرار باشد فقط یکبار زندگی کنیم،زندگی چیزی بسیار زشت و مبتذل خواهد شد.همانظور که اگر دوبار عاشق شویم عشق چیز بی اعتبار و بی معنی ای می شود.

+مگذار که عشق به عادت دوست داشتن تبدیل شود.

+عشق،عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتن دیگری نیست.پیوسته نو کردن خواستنیست که خود پیوسته خواهان نو شدن است و دگرگون شدن.

+تازگی ذات عشق است و طراوت بافت عشق.چگونه میشود تازگی و طراوت را از عشق گرفت و عشق همچنان عشق بماند؟؟!!

+از اشتباهات به تکرار می رسیم.از تکرار به عادت به بیهودگی.از بیهودگی به خستگی ونفرت.

+عشق نجات دادن غریقی است که دیگر هیچ کس امیدی به نجاتش ندارد.

+هرگز انتظار ندارم مرا همان قدر دوست داشته باشی که دوستت دارم.این توقعیست غیر منصفانه.من باید عاشق تو باشم ...در حد ممکن عشق و آرزومند آن باشم که مرا بخواهی..هرقدر که می خواهی.

+عشق محصول ترس از تنها ماندن نیست.

....................................................

اووووووووووووه...اون موقعا کتاب "یک عاشقانه آرام"و خوندم.اونقد برام جذاب نبود که حتی تمومش کنم.ولی تا جایی که خوندم این تیکه هاشو دوس داشتم:)

خود من