دوشنبه ۱۵ تیر ۹۴ ، ۱۶:۵۰
من ندیدم جز مروت از زبان سرخ تو...باعمل کردی پشیمانم ز اطمینان خود
خب...منم شاعرو شدم:)
مرام و مروت مرده.قبول دارین عایا؟؟
چن ماه پیش بود که طی یک اقدام کاملا احمقانه دوستیه چندین بشر ظاهرالموجه رو پذیرفتم.(قرار نیست هر دوستی ای یه طرفش پسر باشه)این دوستی که سر اغاز یک روز کاملا شاد در طول هفته بود سه شنبه های متفاوتیو باسه ما میساخت.درادامه ی این خوش گذونی ها خیلیم باهم صمیمی شده بودیم.که طبیعتا هم باید میشدیم.اما...
ترم تمومید...و در ترم بعد من ندیدم از این بشر ها حتی سلامی...که بگویم مرا سابقا یکبار دیده اند.
از من میشنُفید ...هیچی...خودتون میدونین دیگه.:)
خود من
مترسک
حالا اینکه کلهم چند ماه بود؛ یکی بود 8 سال باهم دوست بودیم، دیگه بهمون میگفتن یه روح در دو بدن و اینا؛ هی میگفت تو از برادرم بهم نزدیکتری و فلان و خیلی خوبی و از این دست حرفا؛ تا اینکه کنکور رو دادیم و بعد اون تا چند وقت سراغی ازش نبود، نتایج کنکور اومد تماس گرفتم باهاش ببینم اون کجا قبول شده که دیدم جواب نداد، یه بار دو بار، یه روز دو روز سه روز و نهایتاً هم موبایلشو روم خاموش کرد، یعنی هر سری که چند بار زنگ میخورد خاموش میکرد؛ تا اینکه سه-چهار ماهی گذشت، اتفاقی توی دانشگاه یکی از دوستای قدیمیم رو دیدم، بعد از حال و احوال ازم سراغ همون دوستمون رو گرفت و منم جریان بیخبریم رو براش تعریف کردم، گفت یعنی نمیدونی حتی چه دانشگاهی قبول شده؟ گفتم نه والا؛ گفت دانشگاه تهران! من :| یعنی یهدونه رتبه کنکور اونقدر ارزش داشت که چون من رتبهام پایینتر بود و آزاد قبول شده بودم بابتش باهام قطع ارتباط کنه؟ اونم در این حد؟ در گذریم از اینکه من که خیر سرم از برادر بهش نزدیکتر بود خبر قبولی دانشگاه تهرانشو باید از کسی بشنوم که سرجمع یک سال تحصیلی (9 ماه) باهاش همکلاسی بودیم و بعد از اون دیگه باهم در تماس نبودیم؛ بگذریم...