"بعضی چیزا هست از ذهن ادم نمیره...چیزایی که یهو زدن تو حالت،تو ذوقت،تو دلت و اونو شکوندن.حتمنم نباید موضوع شکست عشقیو این چیزا باشه.نه!اتفاقا منظورم هر چیزی میتونه باشه جز این یه مورد..لحظه هایی که تو ارتباط با دیگرون پیش میاد...خانواده،دوست،همکلاسی،همکار و...همه و همه...لحظه هاییی که شاید اونا ام قصدی نداشتن ولی برات "بد"ساختن.نمیدونم...نمیتونم فراموش کنم...بحث بخششو گذشتن نیست.بحث من تو ذهن ادم موندنه.که شاید بظاهر فراموش کردی ولی یه جاهایی قرار گرفتن ...تو یه موقعیتایی یهو یادت میاد و ممکنه یهو وسط حرف زدن ساکت شی...یا...یهو وسط خنده هات حتی نذارن یه لبخند رو لبت بمونه و...
خودم به شخصه حالت تنفر و تجربه نکردم.یعنی انگار این آپشنو ندارم.اگه برا احساس یه صفر در نظر بگیرم که بی نهاین منفیش بشه تنفر و بی نهایت مثبتش بشه عشق برا من همه تحت هر شرایطی رو صفرم.شاید تو یه لحظه برم رو منفیه بی نهایت ولی باز برمیگردم رو صفر.وقتی نتونی از کسی متنفر باشی نمیتونی کینه ایم باشی.بعضی وقتا حس میکنم کینه ای نبودن بده.اینکه بدی ادمارو فراموش میکنم بده.باید یادم بمونه تا حواسم باشه هر کسی شایسته هر نوع احترامی نیس ولی حیف...
مادرم همیشه میگه "فلانی خونت مهمونه.حق نداری طوری برخورد کنی که حتی اون احساس کنه خوشت نمیاد ازش"اینا رو نگفتم که بگم اینکارارو کردم که ممامانم اونو گفته ولی خب...نصیحت مادرانست دیگه!!جا و مکان نداره...مادرا مادرن.چ مادر من باششن.چه مادر شوما ها.
بعضی وقتا اصن نمیدونم چی میخوام بنویسم...یا چی بگم...اصن چیزی که نوشتم در حده یه چست هست یا نه...بعضی وقتا خودمم خودمو نمیفهمم.ولی دستم رفت و نوشتم دیگه...
کاش زندگی "کاش"نداشت.
(جمعه-15ابان-94.حین حل تمرین الکترومغناطیس.فصل 1:سوال 9-15:40)"
الانم که اینجام...استاد محترم الکترومغناطیس تشریف نیاوردن.:)
این از اون مشترکا بود
خیلیامون این حس ها رو تجربه کردیم ... :/
ب امید روزای شاد ِ همیشگی :)
خیلی باحال مینویسی دمت گرم...
آدم دلش میخواد بشینه یه عالمه باهات حرف بزنه
:))))))
به فکر درس باش ... به فکر فرمولا :دی
مسایل با زمان و استراتژی مناسب حل میشن :)
اسکاول شین خیلی قشنگ توصیف میکنه این حالت رو و میگه باعث بیماری جسمی میشه حتی !
بهترین حادثه نیومدن استاد! :)
دلم برات تنگ شده بود!