يكشنبه ۷ شهریور ۰۰ ، ۰۹:۲۳

نمیدونم چرا و چه عادتی شد که نمیتونم ننویسم.روی یه فرکانسی م که میخوام بگم ولی کسی نیست.اونقد تو استوریای واتساپ نوشتم که اخرش  گفتم الان میگن بابا جان این بچه خله یا چقد از اون کسی ما می شناختیمش فرق داره.چیزایی که نوشتم لحظه هام بودن.مهم نبود کی میبینه کی میخونه کی جواب میده کی میخنده کی چی نمیگه ولی مهم بود و هست که من بنویسم.

امروز فقط برای جلوگیری از اونجا رفتن و باز گفتن اینجا دست به تایپ شدم.یه چیزی داره تو من می جوشه که نمیدونم چی آرومش می کنه.شاید زمان...شاید نوشتن...شاید بودن...

خود من
دوشنبه ۳ شهریور ۹۹ ، ۲۲:۴۰

اعتراف می کنم از لحظه ای که فهمیده ام لحظه ای تشویش و غم آسوده ام نگذاشته.هزار حرف در سر و کلمات به زبان رسیده،هیچ.

شاید این نوشتن تنها بیان و تو را تنها مخاطب شنونده می دانم که به آن پناه آوردم.عرفان عزیز! شاید آن روز های سختت هزاران هزار "نکن" و حرف هایی شنیده باشی که نه تنها نتوانست تورا آرام کند بلکم زخمی به زخم هایت اضافه کردند و تورا مسمم تر.شاید هم هزاران هزار درست شنیدی اما هیچ کدام نتوانست انگیزه تو باید.این که میان هزار در هزار اطراف تو نبودم بیشتر از هرچیزی آزارم می دهد. راستش آن روزها خودم هم شاید دست کمی از حال آن روزهایت نداشته امو حتی امروز.بقول مترسک راست می گفت گول می زنیم و من نه توانستم رد کنم نه تایید.و دلیل افسوس امروزم همین که چرا آن روز ها نبودم...اگر لازم بود همه دنیا به صف شوند برای نگاه داشتن تو قطعا که باید به صف می شدند. نه تنها تو.بلکه همه کسانی که دنیا را برایشان تنگ کردند. ببخش که دوست خوبی برایت نبوده ایم.

چقدر دلم میخواهد بیایی و بگویی همه اش یک قصه بود.مهم نبود تو کیستی یا من و یا دیگران.مهم نیست کجای دنیای یک دیگرنشسته ایم. مهم بودن هاست. دنیا حتما به بودن تو احتیاج داشت و حالا... کاش تو بودی.

خود من
چهارشنبه ۱۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۳:۵۵

یه روزایی هست که فکر می کنی اول راهی و شروع میکنی هدفهاتو رویاهاتو خواسته ها تو ردیف میکنی و هزاااار مدل فکر و خیال و حال خوب.برنامه هاتم دقیق میچینی و تهه تهش خودتو میبینی که تو 26-27سالگیت به حداقل خواسته هات رسیدی باقیشو باید فقط ادامه بدی و ببینی و تجربه کنی و از همه مهم تر، زندگی کنی.رسیده باشی به جایی که وقتی به پشت سرت نگاه میکنی گیج و هاج و واج جایی که روش واستادی نباشی.

قضیه چی بود که اون روزایی که فکر می کردیم اول راهیمم،اصلا هنوز به اول راه نرسیده بودیم اصلا اول و اخر راه کجاس؟راه چیه؟چرا وقتی بعد کلی زور زدن خودتو جمع و جور می کنی و بلند میشی دوباره شروع کنی و راه خودتو باز بسازی، ... حس میکنی زمین و زمون دست به دست هم دادن که حتی به قیمت جون تموم آدمای روی زمینم که شده تو از جات بلند نشی.

منصفانه نبود.

70روز از قهر پام و کفشم میگذره و من هنوز میلی به شکستن این قهر ندارم.دلیل منطق پسندمم مریضیه که عادی شدنش اصلا جالب نیست و من نگران خانواده.الان خیالم راحته که من مسبب اتفاق ناگوار برای کسی نخواهم بود.همه عمر به فکر بقیه بودن مزخرف ترین کار دنیاست.کاش همه ما خودخواه بودیم اونوقت نگران حق ضایع شده،دل شکسته و هزارتا ناراحتی دیگه برای اونایی که عزیزمونن ولی خودخواه نیستن نبودیم.میفهمم خودخواهی این نیست و این بفکر خود بودنه.ولی همچنان دوست دارم بگم خودخواه

چند سالی میگذره که دنبال "چرا به دنیا آمدم"می گردم.امروز فقط میتونم بگم...کاش هیچ وقت به دنیا نمی اومد.

خود من
شنبه ۱۷ مهر ۹۵ ، ۱۵:۰۶

---وقتی آخر شبی وسط یه چت مهم یه نت قطع میشه و همه چی میره رو هوا فقط یه معنی داره اونم اینکه مامان خانوم طی آخرین بازرسی از اتاق آق پسرش برا حفظ سلامت خانه و خانواده مودمو قطع کرده.

---وقتی وسط مهمونی میپرسی :(مثلا) مامان سفره رو بندازم؟!!فقط مامان خانومه که میتونه یجوری نگات نکنه که انگار وجود نداری بعدشم میره سرکار خودش یا میره میشینه پیش مهمونا.

---وقتی بهت میگه برو "چیز" و بیار

+چیرو؟

-همون چیزو دیگه

+o-Oخب ;کجاست حداقل؟

-همون جاس.بغل چیز

+O-o(عاخه چرا)باترس:مامان ...مامان جونم..میشه یبار دیگه بگی چیو کجا؟

-ای بابا..یه چی نمیشه ازتون خواست.خودم میام.خدا هیچ کسومحتاج شماها نکنه والاع!!

+:|

---وقتی میگم حوصلم سر رفته فقط مامان خانومه که تو جواب میگه پاشو یه گرد گیری کن.چی میشه عاخه این خونه مگه مال شماها نیست؟

مامانم!!دیروز خونه رو قده خونه تکونیه عید تمیز کردیم خب عاخه!

---فقط یه مامان خانومه که وقتیحاضر میشی برا بیرون،خرید،پارک،مهمونی و حتی عروسی میگه: مگه عروسیه؟؟(بیشتر وقتام میگه مگه عروسیه باباته!!نمیدونم چ سریه که دوس داره سره خودش هوو بیاره:|

---فقط یه مامان خانومه که وقتی یه آهنگ جلوش میخونی و دوتا قرمیای میگه:کاش درساتم اینطوری حفظ بودی

---فقط یه مامان خانومه که میاد خونه و میگه:این چه وضع خونست؟شاید جا من یه مهمون سر زده میومد!!نمیگفت این چه وضعشه.مثلا دخترم داره این خونه!!مامان جان الان کسی بی دعوت یا بی اطلاع جایی نمیره.بعدشم به این بهم ریختی که میگی کلا یه بالشه رو زمین که اونم با منه.

---فقط یه مامان خانومه که میگه من انتقاد پذیرم.ایراد غذامم اول از همه خودم میگم.حالا کافیه تو جواب حرف خودش که گفته یکم غذا نمک نداره فقط بگی :آره.محاله نشنوی که شماها حقتونه فلانی مادرتون باشه نون یه ذره...درس کنه کلیم منت بذره سرتون.

--فقط یه مامان خانومه که تا میگی برم بخوابم میگه:نکه زود پاشدی بایدم بخوابی!!عاخه گلههه مننن...کاری که باهام ندارین چ فرقی داره خوابم یا بیدار

همین مامان خانومه که تا وقتی فقط فک کنه داری درس میخونی یاکاری داری کلهههه میوه و غذا و تقویتی آی دنیارو سرازیر میکنه تو اتاق.

همین مامان خانومه که اگه یه نصف روز خونه نباشه لحظه رولحظه بند نمیشه.

همین مامان خانومه که حتی وقتی شبا تا صب خوابش نبره بازم زودتر ما پاشده و صبونه رو آماده کرده که نکنه یه وقت بدون حتی اون یه لقمه کسی پاشو بذاره بیرون.

همین مامان خانومه که تاج سره...

مامان  جونم...عشقی

جانم فدای نفست..فقط توباش.

جمعه ۲ مهر ۹۵ ، ۱۶:۴۲

اصولا مقدمه چینی بلد نیستم برا همین تحت هر شرایطی خیلی صاف و ساده وصادق میرم سر اصل مطلب...

بنظر من محبت کردن و مهربونی کلا یه مسئله ی ذاتیه.وقتی تو ذاتت یه چیزی باشه تقریبا غیر قابل تغییره ولی خب باید بیش از حدم نشه و کنترل بشه.اخه توجامعه ی ما....

مهربونی ای که درونی باشه.اصولا کاری نداره طرف مقابل کیه؟!چیه؟!دختره،پسره،پیره جوونه زنه مرده یا اصن یه موجود غیر انسان مثه حیواناته.آدمای مهربون اصولا به فکر دیگرانن.هر کسی هرچقد غریبه ممکنه براشون اهمیت داشته باشه."نه اهمیت خاص".فقط درحدی که اون حس مهربونی ارضا بشه.مثلا اگه دوست دوستمون یهو حالش بد بشه.ممکنه دو هفته دیگه که دوستشونو دیدن حال اون طرفو ازش بپرسن.فقط در همین حد.ولی مشکلی که ما دچارشیم اینه که هر حرفیو هر رفتاریو هر موضوعیو "خاص"میکنیم.خاص میکنیمو میگیم طرف"منظور" داره.چرا دوست داشتن های بدون عنوان رو یاد نمیگیریم؟چرا یاد نمیگیریم برا اینکه کسیو دوست داشت یا به کسی کمک کرد یا محبتی خرج کسی کرد دنبال اسم و عنوان برای طرفمون نباشیم.؟

 

ما همه آدمیم.انسانیم.کمک کردن ،مهربونی کردن ،حال همو پرسیدن و همراهی با کسی، اسم وعنوان و لقب نمیخواد.قرار نیست اگه من کاری میکنم اگه تو لبخند کسیو جواب میدی اگه اون یکی حال کسی رو پرسید منظوری داشته باشه.

یادمونم بمونه که خیلیا با ساختن عنوانایی که ظاهر خوبو مثبتی دارن به چه طرز فکرای اعتماد شده  تو قالب اون اسم دارن خیانت میکنن.

باشد که آدم باشیم...