شنبه ۲۰ تیر ۹۴ ، ۱۵:۰۷

این اولین باریه که دارم این خاطره رو برا کسی جز خانوادم تعریف میکنم...:)خب!خوشال باشین اولین کسایی هستین که میخونین:)

پیش دبستانی بودم.یه دوستی داشتم به اسمه سوسن.خونشون سه طبقه بالای خونه ما بود.هم ما همسن بودیم هم برادرامون.ظهرا با اق داداشامون میرفتیم مدرسه ولی برگشتنی نوبتی مامانامون میومدن دنبالمون.یه روز ابری بود . نوبت خانوم همساده که بیاد دنباله ما.تو راه برگشت بودیم که یی باره بارون گرفت.سوسن با کیفش و منم با دستمالی که تو جیبم بود(هنوزم نمیدونم چرا اون دستمال پیشم بود)از سرمون مثلا محافظت کردیم.که رسیدیم جلو در خونه ما!همین که خواستم پامو بذارم تو مامانم گفت:

-کیفت کو؟؟؟

من:کیفم؟؟؟!!://

مامانه سوسن:پیشش بود چون از توش دستمال برداشت:|

من(با اعتماد به سقف کامل):اون که تو جیبم بود!!:|

بعله!!!کیفم تو مدرسه جا مونده بود!!!!که اخوی گرام تشریف بردن و اوردنش.

..................................................................

+دلتون بسوزه مامانم دعوام نکرد!

++گیج و خنگم خودتونین!!!این کار فقط از یه نابغه برمیاد!!!میفهمین!!!نابغه!!:)))

خود من
اقای روانی
خوبه خودت رو جا نذاشتی :)
پاسخ :
جا میذاشتم الان شوما بدون نابغه میموندین:))
saied davoodi
اصلا کیف که مهم نیست مهم نبوغ حفاظت از سر با استفاده از پوشش پارچه است!
اصولا پارچه نه تنها جلوی نفوذ بارون رو می گیره بلکه حتی دیده شده رعد و برق رو هم دفع می کنه!
:)
پاسخ :
اورین!!!باریک!!!ملت عزیزه ایران!یاد بگیرین!!!هیچ کس به این نکته اشاره نکرد!!اصن شوما نابغه ای^_^
خانوم شین
منم برام پیش اومده دقیقا همینجوری کیفمو جا گذاشتم :))
پاسخ :
:)
همه نابغن ماشاالله:))
مجید تـ
:))
من کلی از این کارای نابغه‌ای دارم
با دمپایی رفتن مدرسه، کیف جاگذاشتن، جاگذاشتن بقیه وسایل تو مدرسه و . . . :))
پاسخ :
چه خوب که همه نابغه دور هم جمع شدیم.ولی حیف که تازه داریم همو کشف میکنیم.نابغه بودنو به شوما تبریک میگم:)))
toka taherian
دقیقا!

تو حیاط بودیم معلم ورزش غایب بود گفتن هر خواس مشقاشو بنویسه
منم خب رو نیمکت نشستم و جاش گذاشتم

خب تا حالا چیزی جا نذاشته بودم
حس نابغه بودن داشتم

ماه لیلی
یه جونوری به نام اسکل همینجوریه.خخخ.شوخی کردم.
پاسخ :
دست شوما درد نکنه دیگه...خیلییی ممنون:))))
toka taherian
 اخ!
یاد خودم افتادم! ولی من جا مدادیمو جا گذاشته بودم
اونم تو حیاط مدرسه!
هیشکی هم بهم هیچی نگفت ولی نمیدونم چرا نشستم گریه کردم!!
واسم سنگین بود...
پاسخ :
جامدادی که اصولا زیر میز جا میموند:))))))
سنگین؟؟؟:/
ali_ sh
خانوم نابغه ی بار از اول بگین چی شد کلا؟؟
پاسخ :
کیفمو تو مدرسه جا گذاشته بودم:))
نیمه سیب سقراطی
حالا شما بچه بودی هیچی ! دوستت هم بچه بود هیچی ! خانم همساده چی این وسط ؟ :))
پاسخ :
این ینی از همون بچگی به ما اعتماد داشتن...:))
محمد علی
واووو راست میگی ، داشتم از اصل ماجرا غافل میشدم ،
بابا نابغه ، کجا بودی تو تاحالا ؟! خخخخخ
پاسخ :
همین جا..پیشه شوما.فقد کشف نشدم:)))))))
مترسک ‌‌
عجب! نه، واقعاً عجب! عـــجـــب! :))
پاسخ :
خب؟؟عجب که چی؟؟:)))
به جای این عجب گفتنا از حضور یه نابغه تو دنیای وب فیض ببر و به خودت افتخار کن که تو وبه همچین کسی کامنت میذاری .:))))))))))))
محمد علی
بیچاره اخوی ! باس جور نابغه بازی های شماروم بکشه خخخخ
پاسخ :
وظیفشه:)))))))))
میخواست اخوی نشه...والا!!!:D
mim h.m
نابغه خخخ 
پاسخ :
:)))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">