تایم خالیمون بود و همه دور هم جمع نشسته بودم تو کتابخونه و حرف میزدیم.(بله کتاب خونه ما جای ح زدنو نماز خونه ما جای درس خوندنه)
غزاله گیر داد:
غ:پاشو بریم اب انار بخوریم.
من:اب انار نه.فقط اب زرشک.
غ:خوب باشه.آب زرشکم داره.
من:خستم...دوره...کیفهمم سنگینه.
غ:"خودم"!!!بریم دیگه!!;)
من:اگه بچه ها ماشین آورده باشن.باشه.
....
من رو به همه:بچه ها کسی ماشین آورده؟؟
غزل خیلی شیک و مجلسی:
-ماشین حساب؟
-ماشین حساب مهندسی؟
من:عزیزم...ماشین(دستمم به حالت سوییچ تکون دادم که متوجه شه)
دوباره غزل با اطمینان کامل تر:
-جزوه ماشین؟؟
من: :|
-کتاب؟؟
:|
-حل تمرین؟؟
:|
من:عشقم...ماشین!!وسیله حمل و نقل...
خودتون غزل رو تصور کنین:)))
........................................
بعله...نابغه که باشی دوستاتم نابغه میشن:)
++جا داره تشکر کنم از آقای مهندس خوشبخت که مهمونشون بودم و از همه کسایی که لطف کردن و لطفشونو شامل حالم کردن...سپاس...:)
اوه اوه
نوش جون
موفق باشی
:))
بسیار هم زیبا
دلم برایت تنگ بود بی وفا!
خوبی؟
ماشین؟! :)))
سلام عزیزم...منم دلم براتون تنگ شده بود:)
شکر...توخوبی؟
بعله.ماشین:)
:)